ماجرای امروز

امروز بعد کلاس بچه ها تو محوطه بودند و یک سری استند خیریه تو دانشکده هست این روزها که هدفشون فروش یه سری محصولات دست ساز به نفع خیریه است. یکی از بچه های کلاسمون رو دیدم با چند تا کتاب و یه سری تبلیغات مسابقه کتابخوانی که اونجا فعالیت می کرد. کتاب راجع به یه شهید بود و با تخفیف خیلی خوبی عرضه میشد و قرار بود بعد از عید از مطالب کتاب امتحان گرفته بشه و به نفرات برتر جوایزی داده بشه و منم اونجا ایستادم کمی راجع به کتاب بحث شد و آخرش هم نخریدم. بعد یکی از بچه های کلاسمون اومد راجع به کار جدیدش صحبت کرد مثل اینکه یه کسب و کار خلاقانه با ایده ی خودش راجع به بیمه راه اندازی کرده و از پروسه استخدام شدن یه سری از بچه های دانشکده گفت. صحبت هامون گل انداخت یهویی و یکی دیگه از بچه ها اومد لواشک تعارف کرد منم رد کردم گفت دخترا که خیلی لواشک دوست دارند منم گفتم از کجا میدونی؟ ولی جدا راست میگی دوست دارم منم راستش الان حسش نیست. میخواستم راجع به بورس ازش بپرسم که گفت فعلا باید بره جایی یهویی پسره گفت خوب از خودم میپرسیدی من بهت میگفتم. همین طوری قرار شد با هم بریم بیرون از دانشکده که قبلش رفت از این غرفه ها ساندویج گرفت منم رفتم آب خوردم. تو مسیر کمی راجع به بازار حرف زدیم این ها تا یه جایی که پرسید شما کجا میری منم گفتم یه جا کار دارم اینجا باید پیاده برم بعدش اون سختش بود تاکسی گرفت تعارف هم کرد و گفت من حساب میکنم. فقط تشکر کردم و گفتم کار دارم و ازش جدا شدم. یهو چند ساعت بعد تلگرامم رو چک کردم دیدم پیام داده من برات فلافل خریده بودم یادم رفت بهت بدم. منم ازش تشکر کردم و گفتم انتظارشو نداشتم. قبل از اینکه از دانشکده هم بریم بیرون یکی از بچه ها باهاش کار داشت ازش معذرت خواهی کرد و با من اومد بیرون یه کم مشکوک طور بود رفتارش آیا یه همکلاسی که چند ترم هیچی بینتون نبوده ممکنه یهویی حسش به تو یه چیز عجیب باشه که خودتم حس کنی رفتارش مشکوک هست. واقعا نمیدونم چه خبر هست. راستی یه کم خیابون گردی کردم تو مسیر کارگزاری که رفتم سوال بپرسم و موقع برگشت تو میرداماد یه بلوز مشکی بافت که تو آف بود رو با قیمت خیلی خوبی نسبت به قیمت اصلیش خریدم. خیلی حس خوبی از این خریدم داشتم با اینکه خوب میدونم مناسب فصل خرید نکردم ولی دوستش دارم. توی مترو هم یه خانمی بود جوراب میفروخت ازش سه تا خریدم اولش گفت دوازده بهش گفتم ده بود اینا اگه ده میدی میبرم گفت باشه ولی بعدش موقع پول گرفتن دوازه حساب کرد. راستش خیلی حوصله نداشتم سر دو تومن معامله رو فسخ کنم فقط بهش گفتم کلک زدی ناله کرد که داره گرون میشه سال جدید همین پانزده تومن هست. ایستگاه بعدی از یه خانمی قیمت گرفتم فهمیدم ده هست خوب سرم کلاه رفت. دیگه کاریش نمیشه کرد. تو مترو با یه خانم حرف میزدم میگفت اینا رو من صحبت هاشون شنیدم حداقل ماهی سه تومن در میارند یکیشون میگفت ماهی یک و نیم اجاره میده. منم بهش گفتم والا این جوراب ها سال پیش سه تا پنج تومن بوده یهو ده تومن شد الانم که طرف میگه پانزده تومن والا سودش خیلی خوبه اینام یه کم دست زیاد شده قیمت رفته بالا شاید مثل قبل نفروشند ولی میفروشند هیچی این قدر حرف زدیم از دستم در رفت دو تا ایستگاه بعد فهمیدم کلی پایین اومدم و چرا دو  ایستگاه قبل پیاده نشدم. هیچی مسیرم طولانی تر شد کلی هم منتظر شدم تا قطار برسه و بعدش که رسیدم ولی عصر واقعا خیابون ها بوی عید داشت. همه در تب و تاب خرید و هیجان دست فروش ها و مردم و موزیک و شلوغی حال و هوای آدمو عوض میکرد. حیف زیاد وقت نداشتم تو خیابون پرسه بزنم خیلی خسته بودم و واقعا گرسنه هم بودم هر چند دلم میخواست ولی واقعا حسش نبود. 

نظرات 6 + ارسال نظر
نون سین جمعه 17 اسفند 1397 ساعت 13:14 http://free-like-a-bird.blogsky.com

من که درسم تموم شده! ولی به وقتش مکانیک میخوندم:)

به سلامتی، خیلی هم عالی

نون سین پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 19:39 http://free-like-a-bird.blogsky.com

میدونستی مدیریت دانشگاه تهران بقل دست دانشگاه تربیت مدرسه که من یه سره اونجام؟:)

عجب، چه قدر دنیا کوچیک هست. خیلی خوشحالم از این همه نزدیک بودن، راستش خیلی دلم خواست ببینمت و با هم کلی حرف بزنیم. راستی چی میخونی؟

soly پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 08:15 http://www.soly61.blogsky.com

بولیز جدید موبارک .آدم هر وقت هرچی دوس داشته باشه وبگیره، براش لذت بخشه. فصل ها بهونه اس....

ممنون عزیزم، کاملا باهات موافقم حس خوبی که داری وقتی چیزی رو میخری که دوستش داری واقعا قابل وصف نیست. میدونی استفاده میشه حالا یه کوچولو شاید دیرتر بتونی بپوشی.

محمد پنج‌شنبه 16 اسفند 1397 ساعت 00:14 http://seventhsky.blogsky.com

سلام ریواس
1- مدیریت چی میخونی؟
2-به بورس علاقه داری یا به پول علاقه داری؟
از تحلیل ارز افغانی که تو پست قبلی گفته بودی خیلی خوشم اومد، نمیدونم این را از تو کتابی خوندی یا کسی یادت داده ولی این شکل تحلیل ارز را معامله گران فوق حرفه ای انجام میدن! فقط اشتباهت این بوده که به استادت گفتی
حدس میزنم دانشگاه تهران میری؟

مالی، هم به هیجان بازار بورس علاقه دارم و به پول هم بیشتر از اون علاقمند هستم. خودم با کنار هم گذاشتن داده ها و مقایسه کردن و نمودار کشیدن به اون تحلیل ها رسیدم نه جایی خوندم نه کسی بهم یاد داد تو متون تخصصی مالی به چنین فرصت هایی میگن آربیتراژ و خوب تا به تعادل رسیدن قیمت جا داره بعدش دیگه فرصت میپریه، درست حدس زدی.

نون سین چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 23:04 http://free-like-a-bird.blogsky.com

اقا خسته نباشی!
خدا قوت!
بلوزت مبارک باشه:) فدای سرت که جورابو گرون خریدی ... فکر کن بلوزو دو تومن گرونتر خریدی :)
در مورد اینکه در آمد اینایی که تو مترو میفروشن چقدره اطلاعات ندارم ولی راستش من همیشه فکر میکنم آخی حالا یارو بیچارس دو تومن تو زندگی من کاری نمیکنه شاید تو زندگی این ادم تاثیری داشت! واسه همین مثلا امروز دو تا دستمال خریدم دونه ای ۲ تومن! ازین دستمال جیبی معمولی ها! فکر نکن چیز خاصی بود! ولی حس کردم کمکش کردم با حفظ شانش...
در مورد رمز که گفته بودی! من به هیچکس رمز ها رو نمیدم راستش کلا ... پست های رمز دارم خیلی شخصی هستن و برای همین دیگه کلا کسی رمزشونو نداره ... شرمنده خلاصه!

ممنون عزیزم از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم که فکر کنم بلوز گرونتر بوده نگاه جالبیه، راستش همین طوری هست درآمدشون در حد امرارمعاش و گذروندون زندگی هست. پس شما اهل کار نیکو کردن هستید خرید دستمال با نیت کمک کردن به اون ها واقعار کار بی نظیر و قشنگی هست. اینکه دیدم اون پست کامنت نداشت متوجه شدم شاید خصوصی باشه ولی خوب دیر شده بود کامنتم سند شده بود واست، کاملا واسم قابل درک هست.

شایان چهارشنبه 15 اسفند 1397 ساعت 01:02

چه یه نفس نوشتی :)))

دقیقا همینطوره اصلا متوجه نشدم چطور پیش رفت.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.