به شیوه ی متفاوت با گذشته این بار خداحافظی کردیم و رسما جدا شدیم. روزهای با هم بودنمان صرفا آزار یکدیگر بود و عشقی احساس نمی شد. گویی همه چیز بغرنج بود و قلبم مدام در حال فشردن اما اکنون احساس رهایی دارم. دیگر خبری از آن دردهای آشنای آزارگر نیست. دوستش داشتم اما سخت بیراهه رفتم و آن قدر اشتباه کردم که دیگر جایی برای عشق نمانده بود، مبنا همان روزهای اول گذاشته میشود و یک شروع افتضاح پایان خوشی ندارد و گویی خشت اول را اگر کج نهیم تا ثریا دیوار رابطه کج می رود و به هیچ صراطی مستقیم نمی شود. خیلی تلاش کردم بلکه خشت های کج به طریقی راست شوند اما گویی خطا بود و امروز دیوار رابطه فرو ریخت. شاید بتوان دیوار فرو ریخته شده رو از نو ساخت کسی چه می داند آینده چه در چنته دارد. بهتر است کمی زندگی کنیم طوری زندگی کنیم که اگر زمانه ما را دوباره روبروی هم قرار داد این بار خشتی کج نهاده نشود.
فقط یه چیز! چی میخونی؟!
من مدیریت میخونم.
اومدم وبلاگت رو باز کردم پستهات رو خوندم طوری شد که رفتم روی اضافه کردن پست جدید توی وبلاگ خودم! میخوام بگم خوب مینویسی و من خوشم اومد. قطع نکنی بری...
ممنون که وقت گذاشتین خوندین، امیدوارم واقعا این حس نوشتن منتقل شده باشه و شما هم بنویسید. متشکر از لطفتون فعلا که هستیم و قصد رفتن نداریم.
چقدر خوب که هردو به این نتیجه رسیدین...
خوبی توافق به این هست که رفتارت بعد جدایی منطقی میشه و دیگه احساسی نیست.