قصد دارم طی چند پست متوالی ماجرای تی ای رو تعریف میکنم. بهتره بهش نگیم تی ای و از این به بعد اسم کفتار رو واسش انتخاب کنیم. روز اولی که کفتار اومد سر کلاس خودش معرفی کرد برای معرفی خودش اسمش ایمیلش اینا تایپ کرده بود. از علایق خودش حرف زد و از بچه ها هم خواست از علایقشون تو معرفی خودشون استفاده کنند. اونجا من گفتم به موسیقی علاقه دارم. آخر کلاس بچه ها شماره تلفن هاشون روی یه کاغذ نوشتند دادند به من که گروه بزنم. منم به کفتار گفتم لینک گروه رو واستون ایمیل میکنم که کفتار کاغذ رو ازم گرفت و شماره اش رو نوشت، شمارش واسه ایران نبود. بعدش گفت شما به عنوان نماینده رابط کلاس هستین پس من برای کارهای کلاس با شما در ارتباط هستم. من عصر رفتم کارگزاری و اونجا باید معطل میشدم نیم ساعتی تا استعلام بیاد. کاغذ رو از کیفم درآوردم و شروع کردم به وارد کردن شماره ها تا گروه درست کنم و از نت سیم کارت هم استفاده میکردم که با فیلتر شکن فاجعه بود. بعضی ها اد نشدند یعنی تنظیمات تلگرامشون طوری بود که نمیتونستم اد کنم و چون همه رو با یه مخاطب سیو کرده بودم منظورم اینه نوشته بودم کلاس بعد شماره همه ی بچه ها با اسم کلاس ذخیره شد. یه کم تو چک کردن اینکه کی تو گروه عضو شده کی نشده به مشکل برخوردم و سرعت نتم کم بود. برای کفتار و بعضی بچه ها که اد نشده بودند پیام دادم لینک گروه لطفا جوین شوید. دیدم کفتار ازم پرسید کلاس امروز چطور بود؟ منم گفتم که استاد خیلی خشک و مقرراتی هستند و کلاسشون خواب آور هست اما شما بر خلاف اون پرانرژی هستید. از توجه من به درس هم سر کلاس تشکر کرد. بعد میدیدم پیام جوین شدن کفتار تو گروه نمیاد چک کردم دیدم تو گروه بوده و من سهوی فرستادم واسش چون اونم با مخاطب کلاس سیو بود. بعدش گفت به نظر درس خون میایی. کیا درس خون هستند؟ اسم اون خانم که پشت شما میشینه چیه؟ بعد راجع به اینکه نرم افزار رو دارم این ها سوال کرد که من گفتم ندارم و لپ تاپم ویروسیه از سیستم دانشکده استفاده میکنم. که اون گفت لپ تاپت بیار دانشکده ببینم مشکل چیه و بررسی کنم من چهارشنبه و شنبه و یکشنبه دانشکده ام. اون روز سه شنبه بود و فرداش میشد چهارشنبه و من گفتم دانشکده نیستم شنبه میارم. بعد آهنگ فرستاد یه آهنگی که من اصلا خوشم نیومد و یادمم نمیاد چه آهنگی بود ولی گفتم خوب هست. از منم خواست آهنگ بفرستم یادم نمیاد دقیق چیو فرستادم اما اون خوشش اومد و تعریف کرد که اینو اولین بار تو یه کافه شنیده و یه چیزی گفت موزیک خوب مثل قهوه ی دم کشیده است. یا نمیدونم یه حرفایی شبیه بعضی موسیقی ها مثل غذای فست فود هست، منظورش این بود همون طور که اون غذا مغذی نیست و رفع گرسنگی میکنه بعضی موسیقی ها هم ارزش هنری پایینی دارند. بعدش گفت من دارم کار میکنم سخته از این اکانت بیام به اون اکانت یه آی دی داد به من که به این پیام بده حرف بزنیم. در ادامه ی حرف ها من یه آهنگ فرستادم و اون خوشش اومد که گفت فلفل نبین چه ریزه. من منظورش رو درست متوجه نشدم که اون یادم نمیاد دقیق چه واژه هایی به کار برد که حالا منظورش یه چیزی تو این مایه ها بود که اندام ظریفی دارید. بعدش از فلفل هالوپینو گفت و علاقه ی مکزیکی ها به اون و طبع گرم مکزیکی ها همچین چیزهایی گفت. بعدش گفت من خوابم نمیبره یه کم گرمی خوردم و این ها خوابم کن. منم گفتم اشکالی نداره خودت یه جوری بخواب فردا صبح که پاشدی ریست میشی درست میشه. شب بخیر گفتم دیدم باز پیام میده که گفتم برام مهم نیست هر چه قدر پیام بدی این بار گفتم شب بخیر آفلاین میشم و حتی منتظر جواب شب بخیر هم نمیمونم. صبح که بیدار شدم دیدم یه ساعت بعد شب بخیر من پیام داده بود که سنگ کلیه دارم و کلیه درد خوابم نمیبره همچین چیزهایی و خوب سین کردم جواب ندادم. البته اینم بگم هر چی پیام به من داده بود همه رو پاک کرده بود و تو صفحه ام فقط چت های خودم بودم انگار با خودم چت کرده باشم. بعد عصر یهو پیام داد امروز گوشیم شکست و گفت که با دوتا از استادا و رئیس دانشکده صحبت کرده گفتند که ما نمیتونیم با دانشجوها در ارتباط باشیم و منم گفتم شما خیلی برای آینده ی حرفه ایتون زحمت کشیدین و نباید با اینجور چیزها از بین بره قرار شنبه هم کنسل هست پس خدانگهدار و اون گفت مسائل درسی ایرادی نداره پیام بدین. منم سین کردم جواب ندادم. بعد یه ساعت بود که یهو دیدم هر دو تا اکانتش رو دیلیت اکانت کرد و پیام هاش هم همه پاک کرده بود. البته همون روز علاوه بر پاک کردن پیام ها، پیام هاش هم از هر دو اکانت از سکرت چت فرستاده میشد. راستش من خوشحال بودم که قضیه یه روزه جمع شد چون تو این یه روز مخصوصا صبح تا عصر چهارشنبه ذهنم درگیر این بود که این درسم هست نمره میخوام چیکار کنم ازش خوشم نیاد کج و دار مریض تا کردن به نمره لطمه نزنه همچین چیزهایی تو ذهنم بود که وقتی خودش تموم کرد خوشحال شدم و یکی از دوستام گفت این ازت ترسیده که دیشب بهش رو ندادی و اینکه بری به همه بگی هول کرده مطمئن باش بهت نمره خوب میده اما من اون روز به حذف درسم فکر میکردم.
وقتی میل خاصی به خرید کردن نداری تخفیف یکی از آیتم هایی هست که تو رو وحشتناک ترغیب به خرید ناگهانی میکنه، فروشگاه های زنجیره ای آف های عجیب غریبی این آخر سالی راه انداختند، با توجه به این گرونی های مزخرف اخیر و ترس از افزایش قیمت ها در سال جدید همه ی پول هایی که برای خرید کفش کنار گذاشته بودم یهو تبدیل شد به یه عالمه خرت و پرت که عمدتا از کالاهای سوپرمارکتی و خوراکی بود. یه مدت هست عجیب به انرژی زا و چیپس معتاد شدم. این قدر معتاد که روزهام بدون چیپس و انرژی زا نمیگذره، طی همین آف ها کلی چیپس خریدم که یهویی همه هم تموم شدن به خودم اومدم دیدم روزی چندتا چیپس خوردم و راه به راه انرژی زا که عادت های مخربی هستند. تصمیم دارم تو سال جدید برگردم به زندگی عادی و به خاطر سلامتی هم شده لب به چیپس و انرژی زا نزنم و با میوه ها آشتی کنم زندگی سالمی در پیش بگیرم. بیشتر آشپزی کنم و غذای بیرون نخورم. به جای شیرینی و کیک از خرما استفاده کنم. تازگیا متوجه شدم خرما یه انرژی زای طبیعی هست و واقعا حال آدمو بهتر میکنه یه زمانی هر روز به جای صبحونه هفت تا خرما میخوردم و روزای خوبی بودند. تصمیم گرفتم تو هزینه هام صرفه جویی کنم و اقتصاد مقاومتی پیشه کنم. راستی دلفین به اقتصاد مقاومتی میگه اقتصاد مقاربتی، اینم لازمه بگم یه هفته است ازش هیچ خبری ندارم نم نم داره دلم تنگ میشه قصد تبریک گفتن بهش من باب چهارشنبه سوری، روز مرد و عید نوروز هم ندارم. تی ای هم جریانات داشت یه پست مفصل می طلبه که بعدا سر فرصت جریانات تعریف میکنم چند روزه هیچ خبری ازش نیست آمار دقیق روزشو ندارم بس که مهم نیست و اصلا هم ککم نمیگزه که نیست هیچ بلکه خیلی هم خوشحالم که نیست. آه ولی دلفین داره دلتنگیم جون دار میشه و تحمل روزها سخت میشه اما باید تحمل کنم. هیچی دیگه باید صرفه جویی کنیم پول مول جمع کنیم بریم تو بورس سرمایه گذاری کنیم. بلکه فرجی بشه معجزه ای دربیاد و کمتر بدبخت شیم و له شیم زیر این چرخ دنده های اقتصاد مریض و بیماری که رو به موت افتاده دیگه و باید اشهدش رو خوند. راستی امروز گزارشگر رادیو میگفت تخفیف های فروشگاه های زنجیره ای پشت پرده اش اینه اجناس و گرون تر میزنند واسشون از کارخونه و آف هاشون یه طوریه که جنس تو سوپر های سر کوچه از همون نوع ارزون تره یه کم تامل برانگیز بود ولی فکر نکنم اینطوری باشه که با هماهنگی کارخانه تعمدا قیمت بالا ببرند الکی که بعد آف بزنند. فکر کنم واقعیت اینه که گردش کالای فروشگاه های زنجیره ای و یه جایی مثل دیجی کالا خیلی بالاست. پس جنس هاشون عمدتا تاریخ تولیدش جدیدتر هست نسبت به جنس مغازه ها، یه کم مقایسه کردم مثلا چیپس همه جا یه قیمته یا شامپو فیروز من یه بار از داروخونه گرفتم تاریخش واسه یه سال پیش بود خوب قیمتش ارزون تر بود تا شهروند که تاریخ تولیدش مثلا واسه یه ماه قبل بود. به نظرم داستانش گردش کالای زیاد یا به عبارت عامیانه تر فروش بیشتر و پر و خالی شدن قفسه های کالا به دفعات بیشتر هست. خیلی سعی کردم اقلامی که خریدم رو مقایسه کنم قیمت هاشون جاهای مختلف ولی مثلا من اخیرا شامپو ایوروشه از نمایندگیش تو گیشا هفتاد خریدم همون تو شهروند هفتاد و دو بود و تو دیجی کالا شصت و سه بود. جدیدا دیجی کالا باز آف گذاشته پنجاه و خرده ای هست همون خرده اش دقیق یادم نیست. ولی جدا این آف های دم عید رو دریابید، چند ماه از سال جدید که بگذره بیاد رو قیمت ها واقعا به نعمت بودن این آف های دم عیدی که ازش استفاده کردید پی میبرید. قراره حقوق کارگرا سال جدید زیاد بشه معنیش اینه که رو قیمت تمام شده ی کالا میاد این افزایش حقوق، کارخونه دار که از جیب نمیده پس سال سختی در پیشه و باید مثل مورچه ها باشیم. والا دو روز دیگه به خودمون میگیم جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت بود. کفشم دم عید گرون میدن همونو بعد عید بخری مغازه دار کلی بهت تخفیف میده چون هیچکی ازش نمیخره خیلی چشم به راه مشتری هست تا الان که همه میخرند و اونا حاضر به آف نیستند. یکی دیگه از تصمیماتم واسه سال جدید کمتر خوابیدن هست و فعالیت بیشتر دیگه باید نم نم از خواب زمستانی بیدار شم. چه قدر که من بهمن و اسفند رو به بطالت و عمدتا به خواب گذروندم. دیگه نمیدونم سال جدید جز کمتر خرج کردن و بیشتر سرمایه گذاری کردن و کمتر خوابیدن و بیشتر فعالیت کردن چه غلطی میخوام بکنم. آها یادم اومد میخوام یه تلاشی کنم اساسی برم سر کار و دیگه یه تحولاتی تو زندگی عاطفیم ایجاد کنم. یه مدت از دلفین فاصله میگیرم ببینم واکنشش چیه اگه تلاش مثبتی برای بودنم کرد میخوام دیگه اذیتش نکنم و بودنشو قدر بدونم کمتر غر بزنم کمتر گیر بدم مهربون تر باشم. اگرم رفت به سلامت هیچ تلاشی برای بودنش نمیکنم. شاید آینده ی ما بدون هم بهتر باشد. دیگه چهارشنبه سوریتون پر از هیجان، عیدتون هم پر از شادی و یه عالمه اتفاق های خوب تو کوله بار بهاریتون، همین طوری خوشی از سر و کولتون بالا بره و نود و هشت سال امید و رسیدن به آرزوهای خوشگلتون و یه عالمه خوشحالی عمیق باشه، چرخ دنده های تورم هم از کار بیفته البته چشمم آب نمیخوره دلار بره بالا چون از روزی که این یارو اومد تو بانک مرکزی رئیس شد یه چیزی ته دلم روشن بود که این همتی بازار رو به سمت تعادل میبره و سر و سامان میده، هر چند همه راهکاراشون کوتاه مدته ولی تا الانش تا حدودی موفق بوده و خودش هم میگه سال جدید هم روال همین طوریه، فقط یه کم نماینده های مجلس خطرناک هستند اینا دهنشون همین طوری بی فکر باز میشه و کل جامعه تاوان تصمیماتشون میده. والا آمار اونایی که پولشون تو ثامن سوخت شد هزارتا هم نبود مقصرم خودشون بودن طمع کردن ولی تاوانش کل جامعه داد چون اونا پول چاپ کردند برای که سیستم بانکی زیر سوال نره ولی تاوانش رو در قالب حجم نقدینگی و تورم کل جامعه میده. حالا هم عملا درآمد دولت کم شده چون فروش نفت کمتره بعد هی میگن علاوه بر درصدی حقوق باید چهارصد پانصد هم بالاتر بره خوب واسه این حقوق ها الکی پول چاپ کنند باز داستان همون میشه. این تنظیم بازارشم که فقط هدر رفت منابع هست. راستی یه مدت ملت پراید نخریدن چیزی حدود یه ماه شد چهل و دو میلیون شما ادامه بدی نخری دست نامرئی بازار خودش تنظیم بازاره حالا مگه دولت سرجاش میشینه دخالت نکنه بازار راه خودش بره والا باید عرضه و تقاضا به یه تعادلی برسه این طوری هیچ چیزی اون قدر کشش نداره بخواد گرون شه کاش دولت بی خیال تنظیم بشه. دیروز تو شهروند یه خانمه گفت خانم واسم گوشت میخری منم شاکی با لحن عصبانی تحکم آمیز خانم من دانشجو هستم. گفت میدونم این کارت ملی خواهرمه اینم پول فقط تو این گوشت رو واسه من بزن بیرون فروشگاه بهم تحویل بده ما هم قبول کردیم ناچاری بعدم ما رو گذاشت به پای وسایلش و دوباره با کارت ملی شوهرش یه بسته گوشت دیگه گرفت چهار تا گرفته بود و بازم نشست خدا میدونه تا ظهر چند تا کارت ملی دیگه جور کرد. تو این مملکت هر کی در حد خودش تا جایی که زورش میرسه به اختلاس علاقه نشون میده.جدیدا صف سیب و پرتقالم اضافه شده، هردم از این باغ بری میرسد.
فردا تولد دلفین هست و من اصلا دلم نمیخواست بهش تبریک بگم، راستش اولش فکر کردم خوب این قدر تولدش رو خوب تبریک میگم و میترکونم که خجالت بکشه و چند روزم سر اینکه چه خلاقیت هایی به خرج بدم کلی فکر کردم و سرچ کردم با خودم گفتم شاید آخرین تولدی باشه که تبریک میگی ولی بازم دلم رضا نبود. راستش اون تولد منو تبریک نگفت و من بیست و چهار ساعت روز تولدمو همش منتظر بودم یه پیامی ازش برسه که نرسید منم بی خیال شدم که فردا عصرش پیام داد که فکر نکنی تولدتو یادم رفته مریض بودم بیمارستان بودم و این حرف ها منم خیلی سرد تشکر کردم گفت کادو واست پست کنم منم گفتم نمیخوام. راستش اگه تبریک نگفته بود حالم بهتر بود ولی از تبریکش از پیشنهاد کادوش از همه ی رفتاراش چندشم میشد. روز ولنتاین من هیچ پیامی ندادم اونم نداد فقط ساعت های ده شب این ها بود اومد یه دعوا سر یه چیز بیخود راه انداخت و چهارتا تیکه بارم کرد و رفت. اصلا به رو خودش نیاورد که عصبیه که چرا من ولنتاین رو تبریک نگفتم منم به رو خودم نیاوردم که ولنتاین هست. روز زن هم که تبریک نگفت هر چند اون روز قهر بودیم ولی یه پروفایل واسه مامانش گذاشت که تا ده روز پروفایل بود فقط هم هدفش حرص دادن من بود تو این همه سالی که باهاشم میشناسمش همیشه واسه مامان باباش کادو میخره اونم کادوی گرون و خوب ولی هیچ وقت تو فضای مجازی جارو جنجال واسه تبریک راه نمیندازه، پس هدفش فقط اذیت کردن من بود. امروزم که باز هشت مارس هست روز جهانی زن هست تبریک نگفت. خلاصه اصلا دلم نمیخواد فردا بهش تبریک بگم فلذا یه چند تا گیف مسخره واسش فرستادم و الکی پیشاپیش تبریک گفتم و بهونه آوردم گوشیمو میخوام بدم تعمیر فقط به این دلیل که فردا که روز تولدشه تبریک نگم. فکر کنم از این به بعد نه جواب پیام هاشو بدم نه تلفن هاش رو و نه حتی تلگرام رو سین کنم. نمیخوام ازش خداحافظی کنم رسما ولی از طرفی هم نمیخوام هیچ وقت دیگه تو زندگیم آدم پررنگی باشه، تا یه هفته پیش فکر میکردم مشکل از من بوده ولی میبینم واقعا من مقصر نیستم و خودش هم همیشه با من بدرفتاری کرده این جور آدمی رو باید بدون خداحافظی بدون هیچ حرفی رها کرد و رفت.
امروز بعد کلاس بچه ها تو محوطه بودند و یک سری استند خیریه تو دانشکده هست این روزها که هدفشون فروش یه سری محصولات دست ساز به نفع خیریه است. یکی از بچه های کلاسمون رو دیدم با چند تا کتاب و یه سری تبلیغات مسابقه کتابخوانی که اونجا فعالیت می کرد. کتاب راجع به یه شهید بود و با تخفیف خیلی خوبی عرضه میشد و قرار بود بعد از عید از مطالب کتاب امتحان گرفته بشه و به نفرات برتر جوایزی داده بشه و منم اونجا ایستادم کمی راجع به کتاب بحث شد و آخرش هم نخریدم. بعد یکی از بچه های کلاسمون اومد راجع به کار جدیدش صحبت کرد مثل اینکه یه کسب و کار خلاقانه با ایده ی خودش راجع به بیمه راه اندازی کرده و از پروسه استخدام شدن یه سری از بچه های دانشکده گفت. صحبت هامون گل انداخت یهویی و یکی دیگه از بچه ها اومد لواشک تعارف کرد منم رد کردم گفت دخترا که خیلی لواشک دوست دارند منم گفتم از کجا میدونی؟ ولی جدا راست میگی دوست دارم منم راستش الان حسش نیست. میخواستم راجع به بورس ازش بپرسم که گفت فعلا باید بره جایی یهویی پسره گفت خوب از خودم میپرسیدی من بهت میگفتم. همین طوری قرار شد با هم بریم بیرون از دانشکده که قبلش رفت از این غرفه ها ساندویج گرفت منم رفتم آب خوردم. تو مسیر کمی راجع به بازار حرف زدیم این ها تا یه جایی که پرسید شما کجا میری منم گفتم یه جا کار دارم اینجا باید پیاده برم بعدش اون سختش بود تاکسی گرفت تعارف هم کرد و گفت من حساب میکنم. فقط تشکر کردم و گفتم کار دارم و ازش جدا شدم. یهو چند ساعت بعد تلگرامم رو چک کردم دیدم پیام داده من برات فلافل خریده بودم یادم رفت بهت بدم. منم ازش تشکر کردم و گفتم انتظارشو نداشتم. قبل از اینکه از دانشکده هم بریم بیرون یکی از بچه ها باهاش کار داشت ازش معذرت خواهی کرد و با من اومد بیرون یه کم مشکوک طور بود رفتارش آیا یه همکلاسی که چند ترم هیچی بینتون نبوده ممکنه یهویی حسش به تو یه چیز عجیب باشه که خودتم حس کنی رفتارش مشکوک هست. واقعا نمیدونم چه خبر هست. راستی یه کم خیابون گردی کردم تو مسیر کارگزاری که رفتم سوال بپرسم و موقع برگشت تو میرداماد یه بلوز مشکی بافت که تو آف بود رو با قیمت خیلی خوبی نسبت به قیمت اصلیش خریدم. خیلی حس خوبی از این خریدم داشتم با اینکه خوب میدونم مناسب فصل خرید نکردم ولی دوستش دارم. توی مترو هم یه خانمی بود جوراب میفروخت ازش سه تا خریدم اولش گفت دوازده بهش گفتم ده بود اینا اگه ده میدی میبرم گفت باشه ولی بعدش موقع پول گرفتن دوازه حساب کرد. راستش خیلی حوصله نداشتم سر دو تومن معامله رو فسخ کنم فقط بهش گفتم کلک زدی ناله کرد که داره گرون میشه سال جدید همین پانزده تومن هست. ایستگاه بعدی از یه خانمی قیمت گرفتم فهمیدم ده هست خوب سرم کلاه رفت. دیگه کاریش نمیشه کرد. تو مترو با یه خانم حرف میزدم میگفت اینا رو من صحبت هاشون شنیدم حداقل ماهی سه تومن در میارند یکیشون میگفت ماهی یک و نیم اجاره میده. منم بهش گفتم والا این جوراب ها سال پیش سه تا پنج تومن بوده یهو ده تومن شد الانم که طرف میگه پانزده تومن والا سودش خیلی خوبه اینام یه کم دست زیاد شده قیمت رفته بالا شاید مثل قبل نفروشند ولی میفروشند هیچی این قدر حرف زدیم از دستم در رفت دو تا ایستگاه بعد فهمیدم کلی پایین اومدم و چرا دو ایستگاه قبل پیاده نشدم. هیچی مسیرم طولانی تر شد کلی هم منتظر شدم تا قطار برسه و بعدش که رسیدم ولی عصر واقعا خیابون ها بوی عید داشت. همه در تب و تاب خرید و هیجان دست فروش ها و مردم و موزیک و شلوغی حال و هوای آدمو عوض میکرد. حیف زیاد وقت نداشتم تو خیابون پرسه بزنم خیلی خسته بودم و واقعا گرسنه هم بودم هر چند دلم میخواست ولی واقعا حسش نبود.