صبح امروز بعد از کلاس حضور خورشید پس از یک باران صبحگاهی چنان خوشایند بود که هوا را برای ساعت ها قدم زدن می شد نفس کشید. در یک کوچه ی فرعی گمنام غرق در پیاده روی و صحبت با مادرم بودم. بعد سوار سرویس شدم و تا ولی عصر آمدم. یک مغازه ی لوازم التحریر مرا چنان سرگرم خویش ساخت که با چند قلم خرید از آن بیرون آمدم حتی کتابی فلسفی راجع به تنهایی خریدم که این روزهای تنهایی را با آگاهی تاب آورم. برگه کاغذ کاهی خریدم به این امید که چکنویس برای تمرین درس های ترم جدید داشته باشم. قدری قره قورت خریدم به این امید که مزه ی ترشش مرا سر ذوق آورد و قدری خوشحالی در روزهای آتی نصیبم کند. به کافه ی همیشگی سر زدم به امید آن که غذایی خوشمزه با قیمت مناسب لذت پیاده روی امروز را دو چندان کند اما پیتزایی جلویم گذاشته شد که همین که اولین اسلایس را گاز زدم متوجه وجود یک مو در آن شدم. قدری در هم رفتم و از خوردن دست کشیدم تا پیشخدمت سر برسد پیتزا را به او نشان داده و گفتم من نمیتوانم این را بخورم عذر خواست و گفت یکی دیگه میزنه و من در حال ورق زدن کتاب و گوش دادن به موسیقی کافه انتظار را حس نمیکردم. راستش پیتزا کیفیت همیشگی را نداشت با مواد خیلی کمتر از گذشته و قیمت بیشتر و طوری که انگار دوباره گرم شده باشد گویی همان پیتزای قبلی است با جابه جایی یک اسلایس حالتی سوخته طور داشت طوری که خمیرش دقیقا شبیه ته دیگ بود. حالم از پیتزا به هم خورد احساس سرخوردگی میکردم. تصمیم گرفتم برای احترام به خود هم که شده دیگر به آن کافه نروم و برای یک نوع وفاداری مسخره خود را آزار ندهم و کافه ای دیگر را جست و جو کنم. دوباره در یک مغازه ی کتاب فروشی ولو شدم و این بار چند کتاب کوچک به خاطر قیمت مناسب آن ها خریدم. کتاب یکشنبه های پاریسی بوی ناب کاغذ کتاب میداد طوری که دلم میخواست تا ابد بینی ام را در آن فرو برده و از عطرش مسرور گردم. کتاب را تا نیمه خواندن لذتی عجیب داشت طوری که دلم میخواد بیشتر از این نویسنده و این تیپ کتاب ها بخوانم.
کافه خوشگل معرفی کنم؟؟
البته چرا که نه؟ خیلی خوشحالم می کنید اگه معرفی کنید.
بعد مدت ها چرت خونی و چرت نویسی یه پست خوب خوندن.
مرسی
خواهش میکنم، خوبی از خودتون هست که اهل ذوق تشریف دارید.
خوش گذرونی های تک نفره جزو تفریحات مورد علاقه منم هست:)
و البته... کافه های جدید قشنگی هم هستن که ارزش تست کردن داشته باشن:)
از این دست ولگردی های تنهایی حقیقتا لذتی وصف ناپذیر نصیب انسان می گردد. راستش حالا حالاها باید در پی جست و جوی کافه باشم.